زندگی من
هیچ راهی نداره؟ هیچ درمانی؟ نه چطور این همه سال متوجه بلندی این روکش دندان نشدید؟ نمیدونم فقط باید مراعات کنید که بدتر نشه! این بدترین جمله ایه که میشه به یه زن مریض 29 ساله گفت! و من تمام راه رو گریه میکنم اشک میریزم. تمام کوچه خان بابا خان رو با اشک طی میکنم. تو تاکسی اشک میریزم. به همسر اس میزنم و اونو مسبب این بدبختی میدونم. اونم مثل همیشه منو. بهش میگم من به کدوم دردم توجه کنم؟ میام و فکر میکنم که رفتنیم اونم نه دیر بلکه تو جوونی. میگم کاش میتونستم به یکی بگم. تلفن و برمیدارم که به خواهرم بگم اما نه. به مامانم. اونم نه ولش کن جه اهمیتی داره که من زود بمیرم یا دیر. میگم تا فرصت دارم کاری بکنم. بعد از ظهر که دوباره م...
نویسنده :
شیوا
7:06